مهمون من باش با یه نسکافه ی داغ تو این فصل پاییز...
من سرم درد میکند،
برای “دعواهایی” که با هم “نکردیم”
لعنتی ،
چقدر مهربان رفتی !
این شعر و خیلی دوست دارم
-------------------
شبی ازپشت یک تنهایی نمناک وبارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفرصدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین
گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
وتو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی :
"دلم حیران وسرگردان چشمانی ست رویایی"
ومن تنها برای د یدن زیبایی آن چشم
تو را درد شتی از تنهایی وحسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت ومن بعد از عبور تلخ وغمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و
نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی نمی د انم چرا؟ شاید خطا کردم
وتو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت
باران چه معصومانه می بارید
وبعد از رفتنت
یک قلب دریایی ترک برداشت
وبعد از رفتنت
رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
وگنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
وبعد از رفتن تو
آسمان چشمهایم خیس باران بود
وبعد از رفتنت
ا نگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
وبعد از رفتنت
دریا چه بغضی کرد کسی فهمید تو نامم را از یاد خواهی برد
ومن با آن که می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام ، برگرد
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد وبعد از این همه
طوفان وهم وپرسش وتردید بگو در راه عشق وانتخاب آن
خطا کردم ومن در حالتی ما بین اشک وحسرت وتردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ وسرد است
ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل ،
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا؟ شاید به رسم وعادت جوانگی مان باز
برای شادی وخوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.
همیشه یه کسایی بودن که بهم میگفتن چرا تو عشق نداری؟
همیشه بودن کسایی که بهم بگن عشق یعنی زندگی...
میگفتن اگه عاشق نشی یعنی زندگی نکردی...
ولی بهم نگفتن اگه اسیر یکی بشی دلت میسوزه...
بهم نگفتن اگه با چشاش نگات کنه انگار تموم جونتو به آتیش میکشن...
بهم نگفتن اگه تموم روز ببینیش بازم دلتنگش میشی...
بهم نگفتن ممکنه یه روز بذاره بره...
بهم نگفتن...
نگفتن که تو پشت سرش اشک میریزی ولی اون بی اعتنا میره...
نگفتن تو دیوونش میشی ولی اون بی خیالت میشه...
نگفتن روزگاری میرسه که تو بهونشو میگیری...
نگفتن اگه اون بره دلتنگ صداش میشی...
نگفتن تو کوچه ها چشمات دنبالش میگرده...
ولی میدونی...بعد رفتنت وقتی شکوه میکردم...وقتی اشک میریختم...وقتی دلتنگت بودم...وقتی تو رو کم داشتم...یه جمله بیشتر بهم نگفتن...
عشق این چیزا رو هم داره
عشق یعنی دور از معشوق بودن
کاش زودتر گفته بودن....
حالا که آمدهای
چترت را ببند
در ایوان این خانه جز مهربانی نمیبارد…