تاریخ : سه شنبه 94/3/26 | 9:23 صبح | نویسنده : هانیه

 

http://picture1.gallery/wp-content/uploads/2015/01/picture1.gallery_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%BE%DB%8C%D9%BE%D8%B1-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D9%82%D9%84%D8%A8-12.jpg

بــرخـی از احـساس هــا را بــایــد ،
مــرد بــاشی ، تــا بـفهمـی !
زن بــاشی تــا ، درک کـنی !



تاریخ : سه شنبه 94/3/26 | 9:20 صبح | نویسنده : هانیه

 

http://picture1.gallery/wp-content/uploads/2015/01/picture1.gallery_amazing-paths-91.jpg

مرا یاد بگیر
نه مثل جبر!
نه مثل هندسه!
نه مثل یک منهای یک
که همیشه می شود صفر!
مرا یاد بگیر
مثل نیمکت آخر
زنگ آخر
و دستانی که نام تو را
مدام روی چوب حک می کرد،
مرا یاد بگیر…



تاریخ : سه شنبه 94/3/26 | 9:17 صبح | نویسنده : هانیه

 

%یادش بخیر...!

یادش بخیر…!
هوا سرد بود
داشت برف می بارید…
او می خندید
و من فکر می کردم مرداد ماه است…!!!



تاریخ : دوشنبه 94/3/25 | 9:37 صبح | نویسنده : هانیه

 

http://picture1.gallery/wp-content/uploads/2015/02/picture1.gallery_%DA%AF%D8%A7%D9%84%D8%B1%DB%8C-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%82%D9%82%D9%86%D9%88%D8%B3-136.jpg

دیگر به همه چیز شک دارم
وقتی تو به دوست داشتن من یقین داشتی
و بی بهانه رفتی



تاریخ : دوشنبه 94/3/25 | 9:35 صبح | نویسنده : هانیه

 

http://picture1.gallery/wp-content/uploads/2015/03/picture1.gallery_95291202133262133234.jpg

همیشه نه،
ولی گاهی میان بودن و خواستن فاصله می افتد،
بعضی وقتها هست که
کسی را با تمام وجود می خواهی
ولی نباید کنارش باشی …



تاریخ : دوشنبه 94/3/25 | 9:23 صبح | نویسنده : هانیه

% هیچکس مرا به یاد نمی آورد

تنها نشسته ام و چای مینوشم و بغض میکنم
هیچکس مرا به یاد نمی آورد

این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی
و من حتی آرزوی یک نفر هم نبودم . . .



تاریخ : جمعه 94/3/22 | 9:49 صبح | نویسنده : هانیه

من یه باردیگه اومدم



تاریخ : دوشنبه 94/3/4 | 10:13 صبح | نویسنده : هانیه

http://picture1.gallery/wp-content/uploads/2015/01/picture1.gallery_%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%BE%DB%8C%D9%BE%D8%B1-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%DA%AF%D9%84-%D8%B1%D8%B2-%D9%82%D8%B1%D9%85%D8%B2-hd-4.jpg

شــــاد باش…!

شاید وقتی دیگــــر نه،

همین حالا؛

مهربانی گلی باشد که به یک لبخنــــد،

ما را صد بهــــار بشکوفاند!!

یادت باشد بهــــارهایی که، بی لبخنــــد ما بر باد رفت..!

آفتــــابی تر باش…، آسمان آبیــــست…!!



تاریخ : دوشنبه 94/3/4 | 10:10 صبح | نویسنده : هانیه

 

http://picture1.gallery/wp-content/uploads/2015/01/picture1.gallery_%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%BE%DB%8C%D9%BE%D8%B1-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%DA%AF%D9%84-%D8%B1%D8%B2-%D9%82%D8%B1%D9%85%D8%B2-hd-8.jpg

آنکس که می گفت دوستم دارد
عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد
بلکه رهگذری بود که روی برگ های خشک پاییزی راه می رفت
و صدای خش خش برگ ها همان آوازی بود
که من گمان می کردم می گوید
دوستت دارم



تاریخ : دوشنبه 94/3/4 | 10:0 صبح | نویسنده : هانیه

 

http://picture1.gallery/wp-content/uploads/2015/02/picture1.gallery_%DA%AF%D8%A7%D9%84%D8%B1%DB%8C-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%82%D9%82%D9%86%D9%88%D8%B3-1214.jpg

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم


دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد




روزگار غریبی است نازنین



و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند


عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد


شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد



روزگار غریبی است نازنین



و در این بن بست کج و پیچ سرما


آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند


به اندیشیدن خطر مکن


روزگار غریبی است نازنین


آنکه بر در می کوبد شباهنگام


به کشتن چراغ آمده است


نور را در پستوی خانه نهان باید کرد


دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم


دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد



روزگار غریبی است نازنین




نور را در پستوی خانه نهان باید کرد


عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد


آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود


و تبسم را بر لبها جراحی می کنند


و ترانه را بر دهان


کباب قناری بر آتش سوسن و یاس


شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد


ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است


خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد


خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد


»»احمد شاملو »»